دوشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۵:۵۹ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض تسلیت نسبت به شهادت امام کاظم(علیه السلام)
گوشه ای از زندگانی امام موسی کاظم سلام الله علیه
ابو الحسن موسى بن جعفر(ع)، امام هفتم از
ائمه اثنى عشر علیهم السلام و نهمین معصوم از چهارده معصوم(ع) است . آن
حضرت در ابواء(منزلى میان مکه و مدینه) در روز یکشنبه هفتم صفر سال 128
یا 129 ه.ق. متولد شد. به جهت کثرت زهد و عبادتش معروف به العبد الصالح
و به جهت حلم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به
الکاظم گردید.
کنیه آن حضرت ابو ابراهیم بوده ولى به
ابو على نیز معروف بودهاند.مادر آن حضرت حمیده کنیزى از اهل
بربر(مغرب) یا از اهل اندلس(اسپانیا) بوده است و نام پدر این بانو را
«صاعد بربرى» گفتهاند.حمیده به «حمیدة البربریة» و «حمیدة المصفاة»
نیز معروف بوده است.برادران دیگر امام از این بانو اسحاق و محمد دیباج
بودهاند.
امام موسى الکاظم(ع) هنوز کودک بود که
فقهاى مشهور مثل ابو حنیفه از او مسأله مىپرسیدند و کسب علم
مىکردند.بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق(ع) (148 ه.ق.) در بیست
سالگى به امامت رسید و 35 سال رهبرى و ولایت شیعیان را بر عهده داشت.
قد متوسط و رنگ سبزه سیر و محاسن انبوه
داشت. نقش نگینش «حسبی اللّه» و به روایتى
«الملک للّه وحده» بود.
در زمان حیات امام صادق(ع) کسانى از
اصحاب آن حضرت معتقد بودند پس از ایشان اسماعیل امام خواهد شد. اسماعیل
در زمان حیات پدر از دنیا رفت ولى کسانى مرگ او را باور نکردند و او را
همچنان امام دانستند. پس از وفات حضرت صادق(ع)عدهاى از اینان چون از
حیات اسماعیل مأیوس شدند، پسر او محمد بن اسماعیل را امام دانستند و
اسماعیلیه امروز بر این عقیده هستند و پس از او پسر او را امام
مىدانند و سپس پسرش را و ... به تفصیلى که در کتب اسماعیلیه مذکور
است.
پس از وفات حضرت صادق(ع) بزرگترین فرزند
ایشان عبد اللّه نام داشت که بعضى او را عبد اللّه افطح مىدانند. این
عبد اللّه مقام و منزلت پسران دیگر حضرت صادق(ع)را نداشت و به قول شیخ
مفید در ارشاد متهم بود که در اعتقادات با پدرش مخالف است و چون
بزرگترین برادرانش از جهت سن و سال بود ادعاى امامت کرد و برخى نیز از
او پیروى کردند. اما چون ضعف دعوى و دانش او را دیدند روى از او
برتافتند و فقط عده قلیلى از او پیروى کردند که به فطحیه موسوم هستند.
اسحاق برادر دیگر امام موسى الکاظم(ع) به
ورع و صلاح و اجتهاد معروف بود و امامت برادرش موسى کاظم(ع)را قبول
داشت و از پدرش روایت مىکرد که او تصریح بر امامت آن حضرت کرده است.
برادر دیگر آن حضرت به نام محمد بن جعفر مردى سخى و شجاع و از زیدیه
جارودیه بود و در زمان مأمون در خراسان وفات یافت.
اما جلالت قدر و علو شأن و مکارم اخلاق و
دانش وسیع حضرت امام موسى کاظم(ع) به قدرى بارز و روشن بود که اکثریت
شیعه پس از وفات امام صادق(ع) به امامت او گرویدند و علاوه بر این
بسیارى از شیوخ و خواص اصحاب حضرت صادق(ع)مانند مفضل بن عمر جعفى و
معاذ بن کثیر و صفوان جمال و یعقوب سراج نص صریح امامت حضرت موسى
الکاظم(ع)را از امام صادق(ع)روایت کردهاند و بدین ترتیب امامت ایشان
در نظر اکثریت شیعه مسجل گردید.
حضرتش در علم و حلم و تواضع و مکارم
اخلاق و کثرت صدقات و سخاوت و بخشندگى ضرب المثل بود. بدان و بداندیشان
را با عفو و احسان بىکران خویش تربیت مىفرمود. شب ها به طور ناشناس
در کوچههاى مدینه مىگشت و به مستمندان کمک مىکرد. مبلغ دویست، سیصد
و چهارصد دینار در کیسهها مىگذاشت و در مدینه میان نیازمندان قسمت
مىکرد. کیسههاى موسى بن جعفر در مدینه معروف بود و اگر به کسى یک صره
(کیسه) مىرسید بىنیاز مىگشت. مع ذلک در اتاقى که نماز مىگزارد جز
بوریا و مصحف و شمشیر چیزى نبود.
مهدى خلیفه عباسى امام را در بغداد
بازداشت کرد اما بر اثر خوابى که دید و نیز تحت تأثیر شخصیت امام از او
عذرخواهى نمود و به مدینهاش بازگرداند. گویند که مهدى از امام تعهد
گرفت که بر او و فرزندانش خروج نکند. این روایت نشان مىدهد که امام
کاظم(ع)خروج و قیام را در آن
زمان صلاح و شایسته نمىدانسته است.
ایشان با آن که از جهت کثرت عبادت و زهد به «العبد
الصالح» معروف بودهاند به قدرى در انظار مردم مقامى والا و ارجمند
داشتهاند که او را شایسته مقام خلافت و امامت ظاهرى نیز مىدانستند و
همین امر موجب تشویش و اضطراب دستگاه خلافت گردیده و مهدى به حبس او
فرمان داده است.
زمخشرى در ربیع الابرار آورده است که
هارون فرزند مهدى در یکى از ملاقات ها به امام پیشنهاد نمود فدک را
تحویل بگیرد و حضرت نپذیرفت، وقتى اصرار زیاد کرد فرمود مىپذیرم به
شرط آنکه تمام آن ملک را با حدودى که تعیین مىکنم به من واگذارى.
هارون گفت حدود آن چیست؟ امام فرمود یک حد آن به عدن است حد دیگرش به
سمرقند و حد سومش به افریقیه و حد چهارمش کناره دریا تا ارمینیه و خزر
است. هارون از شنیدن این سخن سخت برآشفت و گفت: پس براى ما چه چیز باقى
مىماند؟ امام فرمود: مىدانستم که اگر حدود فدک را تعیین کنم آن را به
ما مسترد نخواهى کرد (یعنى خلافت و اداره سراسر کشور اسلام حق من است).
از آن روز هارون کمر به قتل موسى بن جعفر(ع)بست.
هارون در سفرش به مدینه هنگام زیارت قبر
رسول اللّه(ص) در حضور سران قریش و رؤساى قبایل و علما و قضات بلاد
اسلام گفت: السلام علیک یا رسول اللّه، السلام علیک یا ابن عم، و این
را از روى فخر فروشى به دیگران گفت. امام کاظم(ع) حاضر بود و فرمود:
السلام علیک یا رسول اللّه، السلام علیک یا ابت (یعنى سلام بر تو اى
پدر من). مىگویند رنگ هارون دگرگون شد و خشم از چهرهاش نمودار گردید.
درباره حبس امام موسى(ع)به دست هارون
الرشید، شیخ مفید در ارشاد روایت مىکند که علت گرفتارى و زندانى شدن
امام، یحیى بن خالد بن برمک بوده است. زیرا هارون فرزند خود امین را به
یکى از مقربان خود به نام جعفر بن محمد بن اشعث که مدتى هم والى خراسان
بوده است سپرده بود و یحیى بن خالد بیم آن را داشت که اگر خلافت به
امین برسد جعفر بن محمد بن اشعث را همه کاره دستگاه خلافت سازد و یحیى
و برمکیان از مقام خود بیفتند. جعفر بن محمد بن اشعث شیعه بود و قائل
به امامت امام موسى(ع)، و یحیى این معنى را به هارون اعلام مىداشت.
سرانجام یحیى بن خالد، پسر برادر امام را به نام على بن اسماعیل بن
جعفر از مدینه خواست تا به وسیله او از امام و جعفر نزد هارون بدگویى
کند.
مىگویند امام هنگام حرکت على بن اسماعیل
از مدینه او را احضار کرد و از او خواست که از این سفر منصرف شود و اگر
ناچار مىخواهد برود از او سعایت نکند. على قبول نکرد و نزد یحیى رفت و
بوسیله او پیش هارون بار یافت و گفت از شرق و غرب ممالک اسلامى مال به
او مىدهند تا آنجا که ملکى را توانست به سى هزار دینار بخرد.
هارون در آن سال به حج رفت و در مدینه
امام و جمعى از اشراف به استقبال او رفتند. اما هارون در کنار قبر حضرت
رسول(ص) گفت یا رسول اللّه از تو پوزش مىخواهم که موسى بن جعفر را به
زندان مىافکنم زیرا او مىخواهد امت تو را بر هم زند و خونشان را
بریزد. آن گاه دستور داد تا امام را از مسجد بیرون بردند و او را
پوشیده به بصره نزد والى آن عیسى بن جعفر بن منصور فرستادند. عیسى پس
از مدتى نامهاى به هارون نوشت و گفت که موسى بن جعفر در زندان جز
عبادت و نماز کارى ندارد یا کسى بفرست که او را تحویل بگیرد و یا من او
را آزاد خواهم کرد.
هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن
ربیع سپرد و پس از مدتى از او خواست که امام را آزارى برساند اما فضل
نپذیرفت و هارون او را به فضل بن یحیى بن خالد برمکى سپرد. چون امام در
خانه فضل نیز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت فضل بر او تنگ
نگرفت و هارون از شنیدن این خبر در خشم شد و آخرالامر یحیى امام را به
سندى بن شاهک سپرد و سندى آن حضرت را در زندان مسموم کرد. چون آن حضرت
وفات یافت سندى جسد آن حضرت را به فقها و اعیان بغداد نشان داد که
ببینند در بدن او اثر زخم یا خفگى نیست. بعد او را در باب التبن در
موضعى به نام مقابر قریش دفن کردند.
بنا به گفته شیخ مفید در ارشاد امام موسى
الکاظم(ع)سى و هفت فرزند پسر و دختر داشت که هجده تن از آنها پسر بودند
و على بن موسى الرضا(ع) امام هشتم افضل ایشان بود. از جمله فرزندان
مشهور آن حضرت احمد بن موسى و محمد بن موسى و ابراهیم بن موسى بودند.
یکى از دختران آن حضرت فاطمه معروف به معصومه سلام الله علیها است که
قبرش در قم مزار شیعیان جهان است. عدد اولاد آن حضرت را کمتر و بیشتر
نیز گفتهاند. تاریخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و
پنجم رجب سال 183 ه.ق. در 55 سالگى گفتهاند.
امام هفتم(ع)با جمع روایات و احادیث و
احکام و احیاى سنن پدر گرامى و تعلیم و ارشاد شیعیان، اسلام راستین را
که با تعالیم و مجاهدات پدرش جعفر بن محمد(ع)نظم و استحکام یافته بود
حفظ و تقویت کرد و در راه انجام وظایف الهى تا آنجا پایدارى نمود که
جان خود را فدا ساخت.
گوشه ای از
صفات امام کاظم علیه السلام
حضرت امام موسى کاظم(علیه السلام)
عابدترین و زاهدترین، فقیه ترین، سخى ترین و کریمترین مردم زمان خود بود، هر گاه دو
سوم از شب مى گذشت نمازهاى نافله را به جا مى آورد و تا سپیده صبح به نماز خواندن ادامه مى داد
و هنگامى که وقت نماز صبح فرا مى رسید، بعد از نماز شروع
به دعا مى کرد و از ترس خدا آن چنان گریه مى کرد که تمام محاسن شریفش به اشک آمیخته مى شد و
هر گاه قرآن مى خواند مردم پیرامونش جمع مى شدند و از صداى خوش او لذّت مى بردند.
آن حضرت،
صابر، صالح، امین و کاظم لقب یافته بود و به
عبد صالح شناخته مى شد، و به خاطر تسلّط بر نفس و فروبردن خشم، به
کاظم مشهور گردید.
شیخ مفید درباره
آن حضرت می گوید : " او عابدترین و فقیه ترین و بخشنده ترین و بزرگ منش ترین
مردم زمان خود بود ، زیاد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت . این
جمله را زیاد تکرار می کرد : « اللهم انی أسألک الراحة عند الموت و العفو
عند الحساب »
(خداوندا در آن زمان که مرگ به سراغم آید راحت و در آن هنگام
که در برابر حساب اعمال حاضرم کنی عفو را به من ارزانی دار )".
امام موسی
بن جعفر ( ع ) بسیار به سراغ فقرا می رفت . شب ها در ظرفی پول و آرد و خرما
می ریخت و به وسایلی به فقرای مدینه می رساند ، در حالی که آن ها نمی دانستند از
ناحیه چه کسی است . هیچکس مثل او حافظ قرآن نبود ، با آواز خوشی قرآن می خواند ،
قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعی به دل می داد ، شنوندگان از شنیدن قرآنش
می گریستند ، مردم مدینه به او لقب " زین المجتهدین " داده بودند . مردم مدینه
روزی که از رفتن امام خود به عراق آگاه شدند ، شور و ولوله و غوغایی عجیب
کردند . آن روزها فقرای مدینه دانستند چه کسی شب ها و روزها برای دلجویی به
خانه آن ها می آمده است .
امام ( ع ) با آن کرم و بزرگوارى و بخشندگى خود لباس خشن بر تن مىکرد ،
چنان که نقل کردهاند : " امام بسیار خشن پوش و روستایى لباس بود " و این
خود
نشان دیگرى است از بلندى روح و صفاى باطن و بىاعتنایى آن امام به زرق
و برق هاى
گول زننده دنیا .
امام موسى کاظم ( ع ) نسبت به زن و فرزندان و زیردستان بسیار با عاطفه و
مهربان بود . همیشه در اندیشه فقرا و بیچارگان بود ، و پنهان و آشکار به آنها
کمک مىکرد .
مردى از تبار عمر بن الخطاب در مدینه بود
که او را مى
آزرد و على(علیه السلام) را دشنام مى داد. برخى از اطرافیان به حضرت گفتند:
اجازه دهید تا او را بکشیم، ولى حضرت به شدّت از این
کار نهى کرد و آنان را شدیداً سرزنش فرمود. روزى سراغ آن مرد را گرفت،
گفتند: در اطراف مدینه، به کار زراعت مشغول است. حضرت سوار بر الاغ خود
وارد مزرعه وى شد.
آن مرد فریاد برآورد:
زراعت ما را خراب مکن، ولى امام به حرکت خود در مزرعه ادامه
داد وقتى به او رسید، پیاده شد و نزد وى نشست و با او به شوخى پرداخت، آن
گاه به او
فرمود: چقدر در زراعت خود از این بابت زیان دیدى؟ گفت: صد دینار. فرمود:
حال انتظار دارى چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: من از غیب خبر ندارم. امام
به او فرمود: پرسیدم چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: انتظار دارم دویست
دینار
عایدم شود. امام به او سیصد دینار داد و فرمود: زراعت تو هم سر جایش هست.
آن مرد
برخاست و سر حضرت را بوسید و رفت. امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را
دید که
نشسته است.
وقتى آن حضرت را دید، گفت: خداوند مى داند که
رسالتش را در کجا قرار دهد. یارانش گرد آمدند و به او گفتند: داستان از چه قرار
است، تو که تا حال خلاف این را مىگفتى. او نیز به دشنام آنها و به دعا براى امام
موسى(علیه السلام) پرداخت. امام(علیه السلام) نیز به اطرافیان خود که قصد کشتن او
را داشتند فرمود: آیا کارى که شما مىخواستید بکنید بهتر بود یا کارى که من با این
مبلغ کردم؟و بسیارى از این گونه روایات، که به اخلاق والا و سخاوت و شکیبایى آن
حضرت بر سختیها و چشمپوشى ایشان از مال دنیا اشارت مى
کند، نشانگر کمال انسانى و نهایت عفو و گذشت آن حضرت است.
منابع:
- بحار الانوار، مجلسى، ج 48
- اعیان الشیعة، ج 2
- الارشاد الى حجج الله على العباد
- الکامل فى التاریخ(حوادث سال 183)
- تاریخ بغداد، ج 13
- سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج 6.
سیماى امام موسى بن جعفر (ع) کاظم آل محمد
بخش اول : فضایل امام موسى بن
جعفر (ع )
804- وصول به نوک قله شرف
على بن عیساى ایلى ، صاحب کشف الغمه مى گوید: مناقب کاظم
و فضایل و معجزات آشکار و دلایل و صفات باهر و مکارمش گواه آن است که او به نوک
قله شرف واصل گشته و به اوج مزایا و بلکه به بالاترین حد آن سمو یافته و در آن
ریشه دوانیده و به اعلا مراتب جلال رسیده است ، و شاخه هایش ، سبز و دل انگیز
گشته و به مکانى علو یافته که ذلت نیافتنى است . مجد و بزرگوارى از هر سوى ، او
را در برگرفته و گویى قطرات باران شرف ، از ابر وجودش در حال باریدن است و
ابرهاى باردار، قطره اى از دریاى کرم او، و مردان لباب و فاخر، بنده اى از
بندگان و خدام اویند. پدرانش بزرگانند و فرزندانش کریمان ، عنصرش اکرام عناصر و
پدرانش بدور بواهر و مادرانش عقیلات عباهرند. او یکى نجوم زواهر است و داراى
فضایل جلیل و مناقبى است که علو شاءن او را کفیل اند. علما بدو منسوبند و
بزرگان و والامقامان از او کسب علم و بزرگى کرده اند . او و خاندانش ، هادیان
به سوى خدا و امناى اسرار غیب و از پلیدى و کژى و ناراستى پاکند. آنان ،
ستارگان درخشان تاریکى شب و خورشیدهاى روشنى بخش روزند. آنانند که شعایر اسلام
را به بیان و وضوح مى رسانند و حلال و حرام را بر مردم آشکار مى نمایند. از
جانب پدران و پسران ، کریمند و معادت فتوت و مروتند. بخشش در آنان غریزى است .
اقوال و کلمات ، گر چه طولانى و بسیار باشد، در مدح آنان ناچیز و اندک است .
آنانند دریاهاى علمى که پایان ندارند و ماه هاى عزتى که خسوف ندارند و
خورشیدهاى مجدى که کسوف ندارند.
باق على حبکم اللازم
(956)
|
805- باب الحوائج
ابو ابراهیم موسى بن جعفر، کاظم علیه السلام ، که زبانها در برابر کلمات قاهرش
، گنگ و عقول نزد معجزات باهرش حیران مى نمایند.حرارت دعاهایش ، سنگ سخت را ذوب
مى کند و مناظرات و گفتارش حجتى است بر اولوالالباب . او وجوه اکسیر فلزات عرفا
و معیار نقود اصفیاست و کسى است که خالقان دانسته اند که او باب الحوائج است و
فرقتان اذعان - نموده اند که کاشف اسرار کتاب خداى تعالى است .
(957)
806- کلبهم باسط یدیه
بنده حدود سى سال پیش صحبتى با بک ریاضیدان داشتم تا این که کلام کشید به این
شکل هندسى (قطاع ) من از او، به خاطر غرض الهى که در نظر داشتم ، سوال کردم :
عزیز من ! از این شکل چند حکم هندسى مى توان استفاده کرد؟
گفت : شاید هفت تا ده تا حکم .
گفتم : مثلا بیست تا چطور.
گفت : شاید ممکن است .
گفتم : دویست تا چطور؟
به من نگاه مى کرد که آیا دویست حکم هندسى مى توان از آن استنباط کرد و توقف
کرد.
گفتم : دو هزار چطور؟ همین طور به من نگاه مى کرد. گفتم : دویست هزار تا چطور؟
خیال مى کرد که من سر مطایبه و شوخى دارم و به مجاز حرف مى زنم . بعد به او
گفتم : آقا این خواجه نصیرالدین طوسى کتابى دارد به نام
کشف القناع عن اسرار شکل القطاع
(958) و جناب خواجه از این یک شکل ، چهار صد و نود و هفت هزار و
ششصد و شصت و چهار حکم هندسى استنباط کرده ، یعنى قریب نیم میلیون . بعد به او
گفتم : این خواجه نصیر طوسى که راجع به یک شکل هندسى ، یک کتاب نوشته و قریب
پانصد هزار حکم از آن استنباط کرده ، شما آن کتاب و خود خواجه را مى شناسى ؟
گفت : نخیر.
بعد راجع به شخصیت خواجه مقدارى صحبت کردیم و به او گفتم : این خواجه وقتى که
در بغداد حالش دگرگون شد و دید دارد از این نشاه به جوار الهى ارتحال مى کند،
وصیت کرد: مرا از کنار امام هفتم ، باب الحوائج الى الله ، از این معقل و
پناهگاه بیرون نبرید و در عتبه به خاک بسپارید و روى قبرم در پیشگاه امام هفتم
؛ مثلا نوشته نشود آیت الله و
علامه این امام است ، حجه الله ، قرآن ناطق و
امام ملک و ملکوت است ؛ روى قبر من بنویسید:
و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید .(959)
در این عالمى است صاحب این همه کتاب در حکم ، فلسفه ، عرفان ، ریاضیات ، فقه و
اصول ، علوم غریبه ، معمارى و هندسى ؛ و بنا کننده رصد خانه مراغه و صاحب زیج
ایلخانى ، و بالاخره خواجه نصیرالدین طوسى و استاد بشر و استاد کل فى الکل .
اما در پیشگاه امام هفتم این طور وصیت مى کند که روى قبرش بنویسند. او مى داند:
گفتن بر خورشید که من چشمه نورم
|
دانند بزرگان که سزاوار سها نیست
|
سها ستاره اى است خیلى کوچک ، طرف قطب شمال ، در کتابهاى نوشته اند که نور چشم
را به وسیله آن امتحان مى کنند. هر کس ستاره سها را ببیند، چشمش خیلى قوى است .
حالا ستاره سها در پیش آفتاب عالمتاب بگوید: من هم نور دارد! جناب نظام الدین
نیشابورى در شرح خود بر شرح مجسطى وقتى این احکام را از خواجه نقل مى کند، مى
نویسد: تعجب مدار از آیه قرآن که :
و لو ان ما فى الارض من شجره اقلام والبحر یمده من بعده
سبعه ابحر مانفدت کلمات الله ان الله عزیز حکیم . وقتى از یک شکل هندسى
مى شود قریب نیم میلیون حکم استنباط کرد، چه مى پندارد درباره کلمات قرآن .
(960)
بخش دوم : عبادت حضرت امام موسى
بن جعفر (ع )
807- یار نزدیک تر از من به من است !
شخصى نامور که یک از مشایخ علمى زمان خودش بود، به حضور مبارک امام صادق علیه
السلام ، تشرف حاصل کرد، دید جوانى مراهق ، خردسال در حضور امام به سوى در باز
به نماز ایستاده است . این جوان همان کس است که امام صادق علیه السلام به
مردم فرمود:انتم السفینه و هذا ملاحها
(961) شما کشتى هستید و این جوان ناخداى شما است .
این جوان خردسال ، فرزند امام صادق ، یعنى امام هفتم امامیه ، موسى بن جعفر
علیه السلام است .
آن شخص به امام صادق علیه السلام عرض کرد: آقا! فرزند شما دارد به سوى در گشوده
نماز مى گذارد و این کراهت دارد.
امام فرمود: نمازش را که تمام کرد به خود او بگویید.
این شخص بى خبر از این که
گفتن بر خورشید که من چشمه نورم
|
دانند بزرگان که سزاوار سها نیست
|
آقا زاده نماز را خواند و مواجه اعتراض آن شخص شد، در جوابش فرمود:
آن کس که من به سوى او نماز مى خواندم ، از این در باز
به من نزدیک تر است .
(962)
808- اسم حجاب
در دعاى امام کاظم علیه السلام آمده است : و بالاسم الذى
احتجبت خلقک فلم خلقک فلم یخرج منک الا الیک .
(963)(964)
809- اهمیت محاسبه در هر ورز
در باب محاسبه عمل ، از اصول کافى روایتى از امام کاظم علیه السلام نقل شده است
که فرمود: کسى که هر روز به محاسبه نفس نمى پردازد، از ما
نیست . (در صورتى که محاسبه کند) اگر عمل نیکویى از او سر زده باشد؛ از خداوند
طلب زیادى اش کند و اگر عمل نادرستى از او سرزده باشد، استغفار نموده ، توبه
کند.
810- عبد صالح خداوند
در تاریخ ابن خلکان آمده است :
خطیب در تاریخ بغداد مى گوید: موسى را به سبب عبادت و
اجتهادش عبد صالح مى گفتند. مروى است که او داخل مسجد رسول خدا صلى
الله علیه وآله شده ، سر به سجده برد و در حال سجده از اول شب تا به صبح ، این
دعا را زمزمه مى کرد:
عظم الذنب عندى ، فلیحسن العفو من عندک ، یا اهل التقوى
و یا اهل المغفره !
و او بس سخى و کریم بود. چون به او خبر مى رسید که کسى از او بدگویى مى کند،
کیسه اى هزار دینارى براى او به هدیه مى فرستاد.(965)
811- این است فخر!
نقل است که سالى هارون الرشید به حج آمده بود، پس در حالى که گروهى از قریش و
بزرگان قبایل و موسى بن جعفر همراه او بودند، براى مفاخره رو به قبر حضرت رسول
اکرم صلى الله علیه وآله کرد و گفت : السلام علیک یا
رسول الله ! یا ابى عم .
حضرت موسى بن جعفر فرمود: السلام علیک یا ابت !
هارون (چون سلام امام را شنید) متغیر شد و گفت : یا ابا
الحسن ! به راستى که این است فخر! ...
(966)
812- باب الحوائج الى الله
کمال الدین مى گوید:
ابو الحسن ، موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن
على بن ابى طالب علیه السلام امامى است کبیر القدر و عظیم الشاءن و کثیر التهجر
و جاد در اجتهاد، با کرامات مشهود و مشهور به خوارق عادات و مواظب بر طاعات ؛
که شب را به سجده و قیام به صبح مى رساند و روز را به تصدیق و صیام به انتها؛ و
به سبب فزونى علم و گذشتن از متجاوزین به حقش ، کاظم نامیدندش .
به آن کس که به او بدى مى رساند، نیکى مى کرد و به کسى که در حقش جنایت مى
نمود، بر و عفو و احسان ارزانى مى داشت .
و سبب کثرت عبادتش در شب و روى ، عبد صالح مى خواندندش و در عراق به باب
الحوائج الى الله معروف بود؛ چه مطلوب متوسلان به حضرتش ، از سوى خداوند حاصل
مى گشت و کراماتش ، عقول را به حیرت وا مى داشت و بیانگر آن بود که او را قدمى
صدق نزد خداوند بود که آنرا زوالى متصور نبود.
(967)
813- لطف خدا به توبه کار
روایت است ابو الحسن (موسى بن جعفر علیه السلام ) در پاسخ به این پرسش
گناهى که شخص از آن توبه کند و هرگز بدان باز نگردد
خطاب به محمد بن فضیل فرمود:
(یعنى ) از گناه توبه کند و سپس بدان باز نگردد، و محبوب
ترین بندگان نزد خداى تعالى ، منیبان توابند.
(968)
814- تکلم فرشته چپ و راست
در کتاب شریف کافى نقل است : عبدالله بن موسى بن جعفر علیه السلام گوید:
از پدرم پرسیدم که : آیا چون بنده اس اراده گناه یا کار
نیک کند، دو ملک از آن خبر یابند؟
فرمود: آیا بوى خوب و بوى مستراح یکى است ؟!
گفتم : خیر!
فرمود: چون بنده ، اراده کار نیک کند، نفسش خوشبو بیرون
آید. پس فرشته جانب راست ، فرشته جانب چپ را گوید: برخیز (و برو) که او همت
به کار نیک بسته است . و چون بدان عمل اقدام کند، زبانش قلم او شود و آب دهانش
، مرکب ، و آنرا برایش بنویسد، چون اراده گناه کند، نفسش بد بود بیرون آید. پس
فرشته جانب چپ ، جانب راست را گوید: باز ایست که او همت به گناه بسته است ، و
چون گناه را به انجام رساند، زبانش قلم او شود و آب دهانش مرکبش ، و گناه را بر
او بنویسد.
(969)(970)
بخش سوم : قرآن
815- قرآن در قبر
ثقه الاسلام کلینى در کتاب فضل القرآن کافى به اسنادش از حفص از باب الحوائج
الى الله امام هفتم علیه السلام روایت کرده است که :
امام علیه السلام به حفص فرمود:
یا حفص ! من مات من اولیاءنا و شیعتنا و لم یحسن القرآن
، علم فى قبره لیرفع الله به من درجه ؛ فان درجات الجنه فى قدر آیات القرآن ،
یقال له ، اقرا وارق ! فیقرا ثم یرقى ؛
یعنى اى حفص ! هر کسى از اولیا و شیعه ما بمیرد و قرآن را نیکو نداند، در قبرش
بدو تعلیم مى دهند، تا خداوند در جنت او را بالا برد؛ چه این که درجات جنت بر
قدر آیات قرآن است ، به او گفته مى شود: بخوان و بالا برو، پس مى خواند و بالا
مى رود.
(971)(972)
816- آموزش حد توحید
ابن ابى عمیر روایت مى کند: بر سرورم بن جعفر
علیه السلام وارد شدم و به او گفتم :
اى فرزند پیامبر خدا! توحید را به من بیاموز.
فرمود: اى ابو احمد! درباره توحید از آنچه خداى تعالى در کتابش ذکر کرده است ،
تجاوز نکن که هلاک مى شوى .(973)(974)
817- تعلیم قرآن در قبر
حفص گفت : از امام هفتم علیه السلام شنیدم به مردى مى گفت :
آیا بقاى در دنیا را دوست دارى ؟
آن مرد گفت : آرى !
امام فرمودن براى چه ؟
گفت : براى قرائت قل هو الله احد.
امام پس از ساعتى سکوت از آن مرد، فرمود: اى حفص ! هر کس
از اولیا و شیعیان ما بمیرد و قرآن را نیکو نداند، در قبرش قرآن را بدو تعلیم
مى نماید تا خداوند درجه او را به علم قرآن بالا ببرد؛ چه اینکه درجات بهشت بر
قدر آیات قرآن است . به او مى گویند: بخوان قرآن را و بالا برو. پس مى خواند و
بالا مى رود.
(975)(976)
818- تفسیر طعام انسان
زید شحام از ابن جعفر علیه السلام در قول خداى - عز و جل -
فلینظر الانسان الى طعامه روایت شد که گفت :
پرسیدم طعام انسان چیست ؟
فرمود: علمى که مى گیرد غذاى وى مى باشد، بنگرد که از چه
کسى مى گیرد .(977)
بخش چهارم : معجزات امام موسى بن
جعفر (ع )
819- باریدن نور بر قبور ائمه کاظمین
ثقه اى نقل کرد از شیخ محمد کلیددار روضه مقدسه کاظمین علیه السلام و شیخ مذکور
خود مرد متدینى بود، و من خود از را ملاقات کرده بودم که شیخ مذکور گفت :
در هنگامى که حسن پاشا بعد از زمان سلطنت نادر شاه افشار در ایران - او پاشاى
عراق عرب بود در بغداد متمکن بود، روزى در ایام ماه جمادى الثانیه در وقتى که
جمع از امراء و افندیان و اعیان آل عثمان در مجمع او حاضر بودند پرسید، سبب
چیست که اول ماه رجب را شب نور باران گویند؟
یکى از ایشان مذکور ساخت که : در این شب از قبور ائمه دین نور فرو مى ریزد.
پادشاه گفت : در این مملکت محل قبور ائمه بسیار است و البته مجاورین این قبور
ائمه مشاهده خواهند نمود.
پس کلید دار ابو حنفیه که امام اعظم ایشان است و کلید دار شیخ عبدالقادر را
طلبیده مطلب را از ایشان استفسار نمود و ایشان گفتند: ما چنین مشاهده نکرده ایم
.
حسن پاشا گفت : که موسى بن جعفر علیه السلام و حضرت جواد علیه السلام نیز از
اکابر دینند، بلکه ایشان نیز بپرسیم و همان ساعت ملازمى که به عرف اهل بغداد
چوخادار گویند، به طلب کلیددار کاظمین علیه السلام آمد، شیخ محمد گوید:
که کلیددار آن وقت پدر من بود و من تقریبا در سن بست ساله بودم و با پدر در
کاظمین بودیم که ناگاه چوخادار به احضار پدرم آمد و او نمى دانست که با او چه
شغل داشت روانه بغداد شد و من نیز به اتفاق او رفتم و من بر در خانه پاشا ماندم
و پدرم را به حضور بردند، بعد از حضور پاشا از پدرم سوال کرد که گویند: شب اول
رجب را شب نور باران گویند به جهت نزول نور از آسمان بر قبور ائمه دین ، آیا تو
هیچ آنرا در قبر کاظمین مشاهده کرده اى ؟
پدر خالى از ذهنم و بى تاءمل گفت : بلى ! چنین است و من مکرر دیده ام .
پاشاى مذکور گفت : این امر غریبى است و اول رجب نزدیک است ، مهیا باش که من در
شب اول رجب در روضه مقدسه کاظمین به سر خواهم برد.
پدرم از استماع این سخن به فکر افتاد که این چه جراءتى بود که من کردم و چه سخن
بود از من سر زد و با خود گفت که : یحتمل مراد نور ظاهرى مشاهده نباشد و من نور
محسوسى ندیده ام و متحیر و غمناک بیرون آمد و من چون او را دیدم آثار تغییر و
ملال در بشره او یافتم و سبب استفسار کردم گفت :
اى فرزند من ! خود را به کشتن دادم و با حال تباه روانه کاظمین علیه السلام
شدیم و در بقیه آن ماه پدرم به وصیت و وداع مشغول بود و امر خود را انجام مى
داد و خورد و خواب او تمام شد و روز و شب به گریه و زارى مشغول بود و شبها در
روضه مقدسه تضرع مى کرد و به ارواح مقدسه ایشان توسل مى جست و خدمتکارى خود را
شفیع مى کرد تا روز آخر ماه جمادى الثانیه .
چون روز به حوالى غروب رسید، کوکبه پاشا ظاهر شد و خود او نیز وارد شد و پدرم
را طلبید و گفت :
بعد از غروب روضه را خلوت نماید و زوار را بیرون کند، پدرم حسب الامر چنان کرد،
هنگام نماز شام ، پاشا به روضه داخل شد، امر کرد که شمع هاى روضه که روشن بود
خاموش کردند و روضه مقدسه تاریک ماند.
خود چنان که طریقه سنیان است فاتحه خواند و رفت به عقب سر ضریح مقدس و مشغول
نماز و ادعیه شد و پدرم در سمت پیش روى ضریح مقدس را گرفته بود و محاسن خود را
بر زمین مى مالید و روى خود را در آنجا مى سائید و تضرع و زارى مى کرد، مانند
ابر بهار از دیده او جارى بود و من نیز از عجز و زارى پدرم به گریه افتاده بودم
و بر این حلال تقریبا دو ساعت گذشت و نزدیک بود که پدرم قالب تهى کند که ناگاه
سقف محاذى بالاى ضریح مقدس شق شد و ملاحظه شد که گویا با یک بار صد هزار خورشید
و ماه و شمع و مشعل بر ضریح مقدس و روضه مقدسه ریخت که مجموع روضه ، هزار مرتبه
از روز روشن تر و نورانى تر شد و صداى حسن پاشا بلند شد که به آواز بلند مکرر
مى گفت :
صلى الله على النبى محمد و آله
پس پاشا برخاست و ضریح مقدس را بوسید و پدر مرا طلبید و محاسن او را گرفت و به
خود کشید و میان دو چشم پدر مرا بوسید و گفت :
بزرگ مخدومى دارى خادم چنین مولائى باید بود! و انعام بسیار بر پدرم و سایر
خدام روضه متبرکه کرده و در همان شب به بغداد مراجعت نمود.(978)
820- معجزه امام موسى بن جعفر
در سنه هزار دویست و ده که حقیر به عزم زیارت بیت الله الحرام وارد بغداد شدم ،
چند یومى در بقعه متبرکه کاظمین علیه السلام به جهت اجتماع ، توقف اتفاق افتاد،
در شب جمعه در روضه متبرکه امامین همامین بودم با جمعى از احباء و همسفران و
بعد از آنکه از تعقیب نماز عشاء فارغ شدم و ازدحام مردم کم شد برخاستم به بالاى
سر مبارک آمدم ، که دعاى کمیل را در آن موضع کامل با حضور قلب تلاوت نمایم .
آواز جمعى از زنان و مردان عرب را بر در روضه مقدسه شنیدم به نحوى که مانع از
حضور قلب شد و صدا بسیار بلند شد به یکى از رفیقان گفتم : سوء ادب اعراب را
ببینید که در چنین موضعى در چنین صدا بلند مى کنند، چون صداى ایشان طول کشید،
من با بعضى از رفقا برخاسته که به پائین پاى مقدس او آئیم تا ملاحظه کنیم سبب
غوغاء چیست ، دیدم شیخ محمد کلید دار بر در روضه مقدسه ایستاده و چند زن از
اعراب داخل روضه مقدسه شدند و یکى از آنها گریبان سه زن دیگر را دارد و مى
گوید: کیسه پول مرا یکى از شما دزدیده اند و ایشان منکر بودند.
گفت : در همین موضع متبرک قفل ضریح را گرفته ، قسم با این دو بزرگوار به یاد
کنید تا من از شما مطمئن شوم و گریبان شما را رها کنم .
من و رفقا ایستادیم که ببینیم مقدمه ایشان به کجا مى رسد، پس یکى از زنان در
نهایت اطمینان قدم پیش نهاده و قفل را گرفته و گفت :
یا ابا الجوادین ! انت تعلم انى بیئه ؛ اى پدر دو
جواد! تو مى دانى که من از این تهمت برى هستم .
آن زن صاحب پول گفت : برو که من از تو مطمئن شدم ، پس دیگرى نیز قدم پیش گذارده
به نحو اول تکلم نموده و برفت ، سیم آمد و قفل را گرفته همین که گفت : یا ابا
الجوادین ! انت تعلم انى بریئه ؛ دیدیم از زمین به نحوى بلند شد که گویا از سر
ضریح مقدس گذشته و بر زمین خورد و دفعه رنگ او مانند خون بسته و چشم هاى او نیز
چنین شد و زبان او بند آمد.
پس شیخ محمد صدا را به تکبیر بلند کرده و سائر اهل روضه نیز تکبیر گفتند، پس
شیخ امر کرد که او را کشیده در یکى از صفه هاى رواق مقدس گذاردند و ما نیز
ماندیم که ببینیم امر به کجا منتهى مى شود.
آن زن چنین بیهوش بود تا حوالى حوالى سحر این قدر به هوش آمد که به اشاره
فهمانید که کیسه پول آن زن را کجا گذارده ام بیاورید و بدهید و کسان او چند
گوسفند به جهت کفاره عمل او ذبح کرده تصدیق کردند که آن زن مستخلص شود و چنان
بود تا صبح و رد همان روز وفات یافت !
- شرم از
امام همام
وقتى خواجه نصیرالدین ، در بستر مرگ بود به او گفتند:
آیا وصیت نمى کنى که پس از مرگ جسدت را به نجف اشرف برند؟
خواجه مى گوید: خیر! من از امام همام ، موسى بن جعفر
علیه السلام شرم دارم که فرمان بدهم پس از مرگ ، جسدم را از زمین مقدس آن
بزرگوار خارج کرده ، به جایى دیگر منتقل کنند.
(980)
منبع:http://www.aviny.com